توضیحات
برگی از کتاب را جهت آشنایی با آن مطالعه کنید :
آستینش را بالا زده بود و نشسته بود پای قلیان .
جمع دورش هر کدام پکی به قلیان می زدند و با دودی که از دهانشان بیرون می دادند بازی می کردند .
می گفتند و می خندیدند . دوست مجید او را دید تا ته خط را خواند .
مجید از مچ دست تا آرنجش را خاکوبی کرده بود .
– سلام به همگی . جای منم باز کنید .
مجید کنار رفت و برای رفیقش جا باز کرد .
پک عمیقی به قلیان زد . صدای قل قل قلیان بلند شد
و بعد هم دودی که از دهانش داد بیرون
– مجید این چه کاریه که کردی ؟
– خالکوبی رو می گی ؟ میبینی چقدر قشنگه !
و باز پکی به قلیان زد .
– حالا تو بیا بریم گیش رفقای من ، تا برات بزنن .
– قشنگیش که قشنگه ولی من گفتم نزن .
پشیمان میشی . اصلا خالکوبی چیز خوبی نیست .
بوی تنباکوی میوه ای بلند شده بود و صدای قلیان و دودی که به نوبت از دهان بچه ها در می آمد
و صدای خنده شان سر حرف های پیش پا افتاده بلند بود .
– دیگه جوگیر شدم . برای تنوع هم بد نیست .