روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبدالهی
جدیدترین اثر نویسنده کتاب های یادت باشد و کاش برگردی
داستان خواندنی ده سال زندگی مشترک
بخشی از کتاب:
تکبهتک اعضای خانوادۀ هر دومان را نام برد و سفارش کرد حواسم به همهشان باشد. به استکان چای خیره شده بودم. بیاختیار اشک از چشمانم جاری بود. منتظر بودم حرفی، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی هرچه منتظر شدم، چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد. با همان چشمهای اشکبار گفتم: «تو که خیلی بامعرفت بودی! همه رو سپردی به من، پس من چی؟ من رو به کی میسپری؟»
لبخند آرامی زد و گفت: «نگران نباش. خودم هواتو دارم… .»